خطر بیگانه سازی "احکام دین" از "اهداف دین" (1)
در جمع فضلای حوزه علمیه _ کاشان 90
بسمالله الرحمن الرحیم
چون جمع برادران و خواهران، اهل علم هستند و از حوزه محترم کاشان هستند، فضلا و اساتید و طلاب، با آن سوابق بزرگی که کاشان و حوزه علمای کاشان دارند و نقش بزرگشان در نشر معارف اسلام و شیعه و تاریخ سیاسی ایران. یکی دوتا نکته به تناسب وظیفه طلبگی خودمان به ذهنم میرسد خدمت رفقا عرض کنم که به نظرم هم دخالت دارد در نحوة دینشناسی ما، سبک برداشت از قرآن و سنت، و آنچه که به دین نسبت میدهیم و هم در نحوة تعریف دین، تبیین دین، تبلیغ دین، از منبر و محراب تا درس و بحث و کلاس در جاهای مختلف. این نکتهای هم نیست که من یا امثال بنده کشف کرده باشند یا اولین افرادی باشیم که داریم به آنها اشاره میکنیم. مسئلهای است که اساساً با مفهوم «اجتهاد» گره خورده است. اجتهاد، نواندیشی متدویک و حساب و کتابدار در مفاهیم دینی و بر اساس ضوابط دینی، که شامل ضوابط نقلی و عقلی است. معارف دین اصولی دارد و فروعی دارد که من به این اصول و فروع با اصطلاحات خاصی که داریم الآن اشاره نمیکنم گرچه این شامل آن هم هست و اعم از آن هست. یعنی همه ما طلبهها این را میدانیم که مفاهیم دین به لحاظ اهمیت در یک سطح نیستند. اگر همه مفاهیم ارزشهای دینی و احکام دین به لحاظ اهمیت در یک سطح بودند به یک معنا اجتهاد نه ضرورتی داشت و نه اصلاً امکان داشت. بخشهایی از مفاهیم دین، مفاهیم اخلاقی، ارزشی و احکام دین از بخشهای دیگرش مهمترند. اگر این اهمیت نبود ما در موقعیت تزاحم چکار میکردیم؟ تزاحم که اجرای دو حکم شرعی ولو قطعی که نه در سند آن و نه در دلالت آن تردید و بحثی نیست اگر در مقام اجرا با همدیگر قابل جمع نبودند ما بر چه اساسی ترجیح میدهیم که فعلاً آن حکم الهی را در اجرا تأخیر میاندازیم و آن حکم را مقدم میداریم؟ بر چه اساسی حکمی را بر یک حکم دیگری مقدم میداریم. معنی آن این است که همه واجبات به یک اندازه مهم نیستند. همه حرامها و محرمات به یک اندازه حرام نیستند گرچه ممکن است بگویید که حرام مفهوم تشکیکی و نسبی نیست که بگوییم یک چیزی حرام است و یک چیزی حرامتر است! اما با یک دقت میشود پاسخ داد که چرا. حرام با حرام مساوی نیست. اهانت کردن و ایذاء یک مؤمنی حرام است، غصب اموال او هم حرام است، قتل او هم حرام است. اما آیا به یک اندازه اهمیت دارند؟ در باب وجوب هم همینطور است. این تشخیصی که احکام همان احکام الهی است که قطعیت آن برای ما روشن شده است یعنی ما در سند و در دلالت و در مقام صدور جهل و تردید نداریم. باز کدامیک از اینها مهمتر هستند و چرا؟ این اصل و جوهر اجتهاد، یعنی همین. اجتهاد در دو مقام معنا پیدا میکند یکی در فهم احکام است، نحوه استنباط حکم است که آیا این حکمالله هست یا نیست؟ یا در مقام ظاهر، حکم ظاهری که معذّر و منجّز باشد و حجّت باشد هست یا نیست؟ یک مقام دوم هم این است که اگر اینها با همدیگر در مقام عمل تزاحم پیدا کردند کدام مقدم میشود؟ یعنی ما در مقام عمل چگونه فتوا، بلکه چگونه حکم بدهیم؟ چه چیزی را به خداوند نسبت بدهیم؟ آن وقت یک باب وسیعی باز میشود که باید در حوزه و در بحث و درسها نسبت به آن دقت و تأکید کرد. لب یک پرتگاه است. یک طرف آن تحجّر و جمود و سد باب اجتهاد است که باعث عقب ماندگی و حذف تفکر دینی از عرصه جامعه میشود هم در عرصه نظری و هم در عرصه عمل. یک طرفش هم به اسم اجتهاد و نواندیشی و تنقیح منات و قیاس، به دام هرج و مرج نظری در حوزه فکر دینی و اظهار نظر در مسائل دینی میافتیم که آن وقت هر کسی میآید هر چیزی را به دین نسبت میدهد تحت عنوان این که ما نواندیشی کردیم، ما تنقیح منات کردیم و از این قبیل مسائل.
خیلی مرز نازک و دقیقی است. یک طرف آن در دعوای اخباری و اصولی صدمات آن را در حوزه شیعه چشیدیم، که جریان اخباری با مفهوم "اجتهاد" چه کردند که هنوز هم این جریان اخباری وجود دارند. اگر کسی فکر کند که مرحوم «وحید بهبهانی» کار اینها را تمام کرده است، خیر اینطوری نیست اینها حضور دارند و غلبهشان در بعضی از حوزههای شیعه منتفی شده و از متن به حاشیه رفته است و این تفکر وجود دارد. ضمن این که اخباریگری غیر از استناد به اخبار است. اخبار که در نظر همه حجت است. اگر کسی اخبار و احادیث پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) را از صحنه معرفت دینی حذف کند و بگوید ما فقط با درک خودمان از قرآن، همه مسائل را میدانیم و میفهمیم اساساً خروج از تفکر شیعی است بلکه از سنت پیامبر(ص) است که فرمود کتاب و عترت و کتاب و سنت از هم جدا نخواهند شد «لایفترقا» تا قیامت اینها از هم جدا نخواهند شد. توجه در اخبار اتفاقاً در حوزههای علمیه به اندازه کافی نمیشود به جز به بعضی از اخبار و روایاتی که صرفاً در باب فقه عبادی و فردی و مسائل عبادات مطرح است در بخش اعظم روایات از حوزه فکر و ابتکار و اجتهاد و عرضه اینها بر همدیگر و بر آیات، و بحث استدلالی در اینها خارج مانده است. اکثر قریب به اتفاق روایات ما که در حوزههای معرفتی، در حوزههای اخلاق و در حوزه نظامهای اجتماعی، نظام اقتصادی، سیاسی، تربیتی، و جامعهسازی و تمدنپردازی است اینها در حوزهها مغفول است. به عنوان درس اصلی و جدی مطرح نمیشود. مجموع آیات و روایاتی که ما طلبهها از اول که «سیوطی» شروع میکنیم که حالا نمیدانم هنوز آن سیوطی در حوزهها خوانده میشود یا خیر؟ چون شنیدم طلبه خیلی دوست کوچک کوچک بخوانند! تا خارج فقه و اصول که میرویم مجموع روایات و احادیثی که طلبهها با آن سروکار دارند چه تعدادی است و چه بخشی از قرآن و چه بخشی از سنت است؟ و این بقیه قرآن و سنت، عملاً تعطیل شده است و عملاًاز عرصه بحث و گفتگو و درس خارج و استدلال و استناد و مباحثه، در متن آن کنار گذاشته شده است. نمیگویم در حاشیه، در حاشیه حوزهها همیشه کسانی دارند کار میکنند. در متن آموزش و پژوهش، خیلی از اینها نیست. حتماً توجه به اخبار لازم است اما اخباریگری یک چیز دیگر است غیر از توجه به اخبار است. نحوه مواجه و رجوع غلط به روایات است. همانطور که ما رجوع به روش غلط به قرآن هم داریم. اینها شیوه دارد و "عقل" و "قرآن" و "سنت"، اینها هر سه باید در یک مثلث فکری در کنار هم و در تعامل با هم عمل شود. یک طرف این افراط کارهایی مثل جریانهای اخباریگری است که ما هنوز هم رگههایی از آن را داریم و گاهی متأسفانه در عرصه عمومی و در عرصه افکار عمومی و گفتگوی با افکار عمومی به نام دین، بعضی از این جریانها قویتر به لحاظ کمّی حضور پیدا میکنند تا جریانهای اجتهادی و ملایی که واقعاً نبض تفکر دینی در حوزه، دستشان باشد.
از آن طرف خطر دیگر، جریانهای متعددی هستند به اسم قیاس و نواندیشی و تنقیح منات و این که ما ملاکات همه احکام را بطور قطع همهمان فهمیدیم و دیگر نیازی به نص و به ظواهر و به لفظ نداریم و ما خودمان در عرض قرآن و سنت عرض شود که تشریع میکنیم، حالا بعضیها بگویند یا بعضی ها نگویند این هم یک جریان دیگری است. در حد میانه این دو جریان، حد اعتدال قرار گرفتن و در عین حال حرکت کردن رو به جلو خیلی کار پیچیده و سختی است. شیعه و حوزه شیعه یک چنین ادعایی دارد. آن وقت اگر ما پذیرفتیم که در مفاهیم اسلامی و در احکام، اصل و فرع داریم، اهمّ و مهم داریم، متن و حاشیه داریم و اگر نداشتیم اجتهاد معنا نداشت و در مقام تزاحم هم اصلاً نمیتوانستیم تصمیم بگیریم. میگفتیم از کنار همه را باید عمل کنیم هرچه بادا باد! اصلاً پذیرش مفاهیمی مثل مصلحت نظام، مصلحت جامعه، و از این قبیل، و اصل کل باب تزاحم اینها تعطیل میشد. و با اولین مسئله و مشکل اجتماعی که مطرح میشد تبدیل به یک بحران فقهی – اصولی میشد و نمیتوانستیم به سلامت از آن عبور کنیم. تاریخ فقه شیعه از این موانع عبور کرده است به خاطر این که اجتهاد به روش درست را حفظ کرده است. ولی آیا این همیشه در همه حوزههای ما در تاریخ شیعه در متن و آموزش حوزهها بوده است یا بسا گاهی اسم آن بوده و هست و خودش نبوده یا در حاشیه بوده است؟ این مسئلهای است که باید به آن دقت کرد و بعضی وقتها حواشی معارف دین از متن آن بیشتر مسئله درست میکند و مطرح میشود.
این نباید این باشد که یک طلبهای ملا میشود، استاد میشود، سطح تدریس میکند و یا حتی خارج تدریس کند یا منبری برجسته بشود، یک نویسندة برجسته حوزوی بشود ولی آخر آن نتواند تشخیص بدهد که در فلان معضل و مسئله، چه مهم بود و چه اهمّ بود؟ و گاهی اهمّ را فدای مهم کردی و نفهمیدی. ببینید اگر این را نفهمیم حتی تاریخ صدر اسلام، سیرة پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) را نمیتوانیم درست توجیه کنیم. چون موارد متعدد برای شما میآوریم و شما خودتان دیدید که خود پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) از خود حضرت امیر(ع) بگیرید تا بعد؛ در بسیاری از موارد بعضی از احکام قطعی شرعی را به خاطر مسئله تزاحم اجرا نکردهاند. یک مصلحت مهمتری میدیدند و به خاطر آن عمل میکردند. آن وقت اگر در تعریف دین و تشخیص احکام و ارزشهای دین و اهم و مهم کردن اینها قدرت این تشخیص در ما پرورش پیدا نکند خیلی چیز بدی میشود. یک وقت میبینید یک آدم فاضلی، حتی کسی که ممکن است استاد فقه و اصول باشد بر سر یک مسئلة دست پنجم، جنجال میکند، مسائل دست اول را نمیبیند. یک جایی میگوید وا اسلاما! اسلام به خطر افتاد که اصلاً اسلام به خاطر نیفتاده است و آنجا اشتباه میکند. و یک جایی که اسلام و مسلمین در خطر قطعی است این نمیفهمد و سکوت میکند. تشخیص این که هم فهم موضوعات و هم مصالح و مفاسد و هم فهم ملاکات احکام، اینها خیلی به عقل احتیاج دارد، و خیلی به اِشراف شرع احتیاج دارد نه این که چند صدتا حدیث را دیدهاید یعنی همه دین را شناختهاید! اِشراف به قرآن، اشراف هرچه بیشتر به قرآن و روایاتی که بخصوص سند قطعی داشته باشند. اجتهاد، یعنی درست بتوانید اصلی – فرعی کنید. اگر کسی نتواند درست اهمّ و مهم را تشخیص بدهد حالا یا به این دلیل که اهمّ و مهم را در ملاکات احکام نمیتواند تشخیص بدهد یا در مقام تطبیق در مصادیق و حکمی که فراتر از فتوا میدهد، قدرت تشخیص اهمّ و مهم را ندارد، هرچه هم فقه بداند، اصول بداند، حدیث بداند، رجال بداند باز نمیتواند مشکل را حل کند و اجتهاد کند. یک مرتبه میبینیم یک هزینه سنگین میدهد برای یک فایده کم که نصیب امّت میشود و آنجا که باید هزینه سنگین داد آنجا حاضر نیست.
شما فکر میکنید که این اختلاف نظرشان با امام(ره) سر چه بود؟ - ما به حُسن نیت آنها هم شک نداریم – امام(ره) قبل از انقلاب وقتی که میگفت امروز وظیفه درگیر شدن با رژیم شاه است بعضیها میگفتند خیر، وظیفه نیست! سر قضیه جنگ با صدام امام(ره) میگفت وظیفه است بعضی از این آقایان بودند میگفتند خیر، وظیفه نیست. سر قضیه فلسطین، امام(ره) میگفت دفاع از فلسطین وظیفه است، بعضیها میگفتند خیر، به ما چه مربوط است؟ حالا بعضیها دین و تقوا و شعور سیاسی ندارند یا ترس و حبّ مال و حبّ جاه دارند. اما همه اینطور نبودند. بعضی از اینها که به دیانتشان، به تقوایشان همه قبولشان دارند. اینها ملا هم بودند، محفوظات فقهی، اصولی، رجال، درایه، - داریه رسمی را عرض میکنم - همه چیز را میدانستند، اما مجتهد، حق مجتهد، مجتهد کما هو حق، که بتواند اهمّ و مهم را تشخیص بدهد، خیر، اینها نبود.
در فرهنگ عمومی در جامعه هم، ما همین مشکل را داریم. توده مردم، در روضهها، جلسات، و در کتابهای دینی، حالا رسانههای رقیب هم که پیدا شده که خیلیهایش ضد دین است، بعضیهایشان هم میگویند ما دین را به شما معرفی میکنیم نه آنگونه که علما میگویند بلکه راحتتر! این رقابتها و دعواها را کنار بگذاریم. خود آن دین و فرهنگ دینی که از طریق، اینها که با مردم سروکار دارند همان مفاهیم دینی که دارد به جامعه منتقل میشود چقدر درست است و چقدر اهمّ و مهم شده است؟ شما گاهی میبینید در یک جامعه متدین هم همین اتفاق میافتد به اضعاف، با ابعاد بیشتر. یعنی یک مرتبه میبینید یک جایی سر یک مسئله درجه شش، جنجال میشود! بعد میرویم در کتاب و سنت، میبینیم این مسئله اصلاً اینقدر مهم نیست یا اصلاً مطرح نشده است! اصلاً هیچ جای قرآن و روایات نیست که همینطوری تبدیل به عرف مذهبی شده است. وا اسلاما! در حالی که هر چه نگاه میکنیم اینها در منابع نیست، عرف شده است. از آن طرف سر یک مسائل مهمی میبینیم که از کنار آن راحت عبور میکنیم.
یک وقتی مراجعه کنیم ببینیم برای شیعه چه مشخصاتی آوردهاند؟ و ما شیعه را با چه مشخصاتی تعریف میکنیم؟ بسیاری از علائم در روایات وجود دارد که تعریف میکند شیعه کیست؟ خصوصیات اخلاقی آن چیست؟ خصوصیات فردی و اجتماعی آن چیست؟ میبینید روی آن خصوصیات تأکید نمیشود و معیار یک فرد دیندار و یک جامعهدینی چیست؟ خصوصیاتی که در روایات میآیدکه ائمه(ع) شیعه را چه کسی تعریف کردهاند و ما داریم شیعه را چگونه به مردم تعریف میکنیم! ارزشهای مذهبی و شیعی که به جامعه منتقل میکنیم، ما میگوییم فرد یا جامعه که اینطوری است این مذهبی و شیعه است، این مؤمن است. خود ائمه(ع) چه ملاکاتی را میآورند؟ یکی در ذیل همین مسئله، یکی از مصیبتها و آفاتی که ما داریم که جز همین حواشی و اغلب بیسند مفاهیم دینی است، ولی به اسم مفاهیم دینی رایج میشود. حساسیتها، درجه حساسیتها روی آن مطرح میشود، فرع جای اصل را میگیرد، حاشیه جای متن را میگیرد، پوسته جای هسته را میگیرد، و همان تعبیری که حضرت امیر(ع) دارند که میفرمایند یکی از علائم جامعهای که میخواهد سقوط کند این است که جای اصول و فروع را عوض میکند! مسائل کم اهمیت را خیلی مهم میگیرد و به مسائل بسیار مهم اهمیتی نمیدهد. یک خصوصیت آن این است که اراذل جلو میافتند و افاضل سکوت میکنند، به حاشیه میروند یکی این که، جای اصل و فرع عوض میشود. جایی که رگ گردن باد میکند آن جایی نیست که باید بکند. جایی که باید حضور پیدا کند و غیرت نشان دهد غیرت نشان نمیدهد. یعنی اصلاً یک دین دیگری را معرفی میکنیم و ساختیم و میگوییم و میشنویم.
یک وقتی من با خودم فکر میکردم اگر این چه که به نام مفاهیم دینی در جامعه منتشر میشود و مردم میشنوند اگر این را فهرست بکنیم و بگوییم چندتا مشخصه دارد، در حوزه اخلاق، عقاید و رفتار. بعد برویم سراغ آیات و روایات. واقعاً دوتا دین است و بین آن عموم و خصوص منوجه است، یعنی بخشی از آن چیزی که به نام دین مطرح شده، رایج شده، خیلی مهم تلقی شده، اصلاً جزء دین یا نیست یا بسیار کم اهمیت است. مثلاً کلا در مورد آن یک روایت با دلالت ناقص رسیده است! که سر این که آیا این روایت واقعاً این معنا را دارد یا ندارد، اختلافات بسیار جدی بین بزرگان و علما هست. یک دفعه میبینید یک چیزی که یک روایت غیر صریحی در مورد آن است شده یک ارزش درجه یک دینی! آن وقت یک چیزی که چندین آیه قرآن و دهها و صدها حدیث قطعی در مورد آن هست هیچ جایی شنیده نمیشود و مطرح نمیشود. خب ما این فهرست دینی که آنها میگویند با فهرستی دینی که ما میگوییم یک شباهتهایی دارد، و یک تفاوتهایی دارد بلکه تضادهایی دارد. در صدر اسلام این اتفاق افتاد که به اسم گرم کردن مجالس مذهبی میآمدند اسرائیلیات را در مساجد میگفتند که غیر از این که حدیث پیامبر(ص) بود، غیر از این که جعل حدیث میشد که از زمان بنیامیه و بخصوص از زمان معاویه اینها زیاد شد، تا قبل از معاویه اینقدر نبود از زمان معاویه و بنیامیه خیلی زیاد شد و بعد هم بنیعباس، اینها هر کدام یک دسته از احادیث را جعل میکردند. یک عده هم غلات و افراطیون شیعه هم باز از این طرف از لج آنها حدیث جعل میکردند! برای این که آن امویها و عباسیهایی که علیه اهل بیت(ع) جعل حدیث به نحو خودشان میکردند، یک عده افراطی و غلات شیعه بودند که از این طرف جعل حدیث میکردند برای این که آنها را عقب بزنند. یک جنگ حدیث، یک جنگ بین دو دسته حدیث جعلی شروع شد. یکسری مفاهیم اسرائیلیاتی وارد افواه و افکار عمومی شده بود که تازه اگر این روایات درست میبود فرع فرع فرع مسائل دینی بود نه اصل آن. ولی یک مرتبه میدیدید در رسانههای دینی و محیطهای مذهبی اینها اصل دین شد! اسرائیلیات را عمدتاً این یهودیهایی که تازه مسلمان شده بودند یا مسلماننما بودند یا واقعاً مسلمان شده بودند یا بعضیهایشان تظاهر به مسلمانی میکردند، هر دو دسته بودند، میآمدند تحت عنوان این که، این قضیه تفصیل این آیه است یا شأن نزول این آیه را میخواهیم بگوییم، از پیامبر شنیدیم و... یک چیزهایی میبافتند و میگفتند. در زمان خود پیامبر هم این قضایا شروع شده بود و لذا از پیامبر(ص) پرسیدند که گاهی از این اهل کتاب، مسیحیها و یهودیها میآیند یک چیزهایی از کتب مقدس خودشان و از روایات و منابع خودشان نقل میکنند که در یک موردی شبیه به آن هم در قرآن آیه نازل شده، مثلاً راجع به گاو بنیاسرائیل، راجع به یأجوج و مأجوج و... در این موارد که در قرآن هم آیاتی آمده یا از شما چیزهایی شنیدیم، آن وقت همین اهل کتاب میآیند راجع به همان مسئله از منابع خودشان یک چیزهایی نقل میکنند و میگویند آنها توضیح همینهاست. قرآن اشارهای فرموده، به اجمال رد شده و تفصیل آن، این است که ما میگوییم. اینجا ما چکار کنیم؟ طبق نقلی که شده، پیامبر(ص) فرمودند که آنهایی که برایتان روشن است که ساختگی است که تکلیف آن معلوم است. آنهایی که برایتان معلوم نیست «إذا حدّثکم اهل الکتاب فلا تکذبوهم و لا تصدقوهم» یک چیزهایی که برایتان معلوم نیست راست است یا دروغ است، شما نه تأیید کنید و نه رد کنید. سکوت کنید! «ولکن قولوا آمنّا بالذی أنزل إلینا و إلیکم» بگویید ما به آن کلام الهی حقیقی که به ما و شما نازل شده، به آن ایمان داریم. به آن تورات حقیقی و به آن انجیل حقیقی، نه به اینهایی که هست! چون این تورات و انجیل، با این تورات و انجیل حقیقی، باز عموم و خصوص منوجه است. یک بخشهایی از این تورات و انجیل قطعاً وحی الهی است، کاملاً شبیه به قرآن و روایات ما و ادعیه ماست، کاملاً مفاهیم الهی و توحیدی در آن هست، هم در تورات و هم در انجیل، که اینها قطعاً آیات الهی است و از آن طرف، هم مسائلی است که قطعاً خلاف عقل و شرع و اخلاق است. مثلاً در تورات، بعضی از انبیاء را اسم میبرد و میگوید اینها زنا کردند، شراب خوردند، و... بعضی از این موارد هم مشکوک است ما نه میتوانیم تأیید کنیم و نه میتوانیم رد کنیم. در این مورد هم پیامبر(ص) فرمودند سکوت کنید. اما بگویید هرچه که حقیقتاً بر شما نازل شده، ما آنها را قبول داریم اما نه این که هرچه شما بگویید ما قبول کنیم، سکوت کنید، نه تأیید کنید و نه رد کنید. نگذارید اینجور چیزها ، در منبرها، در صحبتها و در مطالب و رسانهها بیاید و متن دین شود! چون بالاخره میخواستند قصص بنیاسرائیل را مردم بدانند، چون بخشی از اینها در قرآن آمده بود، در روایات آمده بود، یک مرتبه میدیدید اینها میآمدند تحت عنوان قصهگویان، یک جریان و گروهی به نام قصهگویان و داستانپردازان در تاریخ اسلام مطرح شدند که از همین تیپها بودند یا شاگردان اینها بودند میآمدند عمدتاً روایاتی که اصلاً در منابع اسلامی نبوده، از منابع اینها بوده، اینها را نقل میکردند و گاهی هم به پیامبر و امام نسبت میدادند! و اینها وارد منابع هم شد و الآن هم در کتب و احادیث ما هست. بخشی از اینها قطعاً درست است و بخشی از اینها قطعاً غلط است و بخشی هم مشکوک است. ما دیدیم که بعضی از دوستان، اهل بحث دینی، بدون این که اینها را تشخیص بدهند و تفکیک کنند، همینطور اینها را در این جلسهها میگویند و میخوانند و میروند. جلسهشان هم گرم میشود. آن وقت اینها خیانت به دین است. اصلاً گرم شدن جلسه هدف نیست، اگر باشد وسیله است. هدف، ابلاغ حقایق الهی و دین خداست، نه تحریف آن. قرار نیست کار و بار کسی بگیرد یا نگیرد. مثلاً میگفتند این اصحاب کهفی که قرآن میگوید، ببینید این روایت است راجع رنگ موی سگشان! ما به شما میگوییم آن سگ اصحاب کهف رنگ موهای سگشان چه رنگی بود! کشتی نوح میخواهید بگویم طول و عرض آن چقدر بود؟ طول و عرض کشتی نوح. اسم آن پرندههایی که حضرت ابراهیم به اذن خدا زنده کرد، نوع جنس چوب عصای حضرت موسی را بگوییم که از چه درختی بود؟ از این حرفها، کمکم قصهخوانی یهود و اسرائیلیات وسیع وارد معارف اسلامی شد. من میگویم بخشی از اینها درست بودن، بخشی غلط است و بخشی هم مشکوک است و بخشی از آن قطعاً جعل و توطئه بود. یکی از کسانی که این کارها را میکرد «کعب الاحبار» بود. ایشان در زمان پیامبر(ص) و ابوبکر، اصلاً یهودی بوده و مسلمان نبوده، ایشان زمان خیلفه دوم مسلمان شده است، یعنی از آخرین کسانی است که مسلمان شده است منتهی چون محفوظات زیادی از این قصص و این مسائل داشت، مورد توجه حکومت قرار گرفت و ایشان چون به قرآن مسلط بود و به احادیث هم مسلط شد کمکم عالِم دین شد! شد عالِم اسلامی در دستگاه رسمی حکومت، حتی با اجازه حکومت اسلامی میآمد در مساجد همین داستانسراییها را برای مردم میکرد که بله، طول و عرض کشتی نوح اینقدر بوده و... خب ما به طول و عرض کشتی نوح چکار داریم؟ طول آن هرچقدر میخواهد باشد! مثل اینهایی که میپرسند امام زمان(عج) بیایند با اسب میآیند؟ با موتور میآیند؟ با تانک میآیند؟ با هواپیما میآیند؟ مسئله امام زمان(عج) اینهاست؟ اگر با اسب میآیند اسبشان نر است؟ ماده است؟ سفید است؟ سیاه است؟ شمشیرشان چطوری است؟ طول و عرضشان چقدر است؟ این حرفها چیست؟ اینها یعنی خیانت به مفاهیم دینی و جای اصل و فرع را عوض کردن! بعد میبینید طرف یک جایی است که دارند با رسانهها و مسائل ریشه و بنیان تفکر دینی و اخلاق را میسوزانند، از آن طرف فاصلههای طبقاتی و ستمها و بیعدالتیها، از آن طرف خطر هجوم و اشغال و استعمار و وضعیتی که در جهان اسلام مطرح است. طرف میبیند اینها آن را برنمیآشوبد! به او خبر دادند در یک مجلس روضه زنانهای یک کسی به اسب حضرت عباس(ع) گفته این مثل یورتمه درست راه نمیرفته! وا عباساه! گفت بفهم کجا باید حساس باشی؟ چرا این همه مسائل که خلاف اصل روح دین است ککتان نمیگزد که دادی بکشید، سؤالی بکنید، حرفی بزنید، آن وقت اسب حضرت عباس، جزء اصول دین شده است؟ خود حضرت عباس(ع) برای چه محترم است؟ برای این که فدای اسلام شد. اسلام چیست؟ توحید. عدالت. تربیت انسان. اخلاق. حضرت عباس(ع) فدا شد تا اخلاق و عدالت و توحید بماند. خود حضرت عباس(ع) و حسینبنعلی(ع) و پیامبر(ص) در برابر اصل اسلام. پیامبر(ص) هم فدای توحید شد. پیامبر(ص) چرا میآمد و سنگ توی سر و صورت ایشان میزدند، و او را فحش میدادند به ساحر، جادوگر، مجنون، و ایشان تحمل میکرد؟ چرا؟ برای این که یک حقیقتی بود که همه پیامبران آمدند که او را به بشر بگویند. او هدف است. بقیه همه وسیلهاند. آن وقت جای وسیله و هدف عوض میشود و ما نمیفهمیم. دعوا در جامعه مذهبی و نیمه مذهبی راه میافتد. اصل مسئله اینها نیست اگر اصل مسئله اینها بود خب اینها را به ما میگفتند، اصلاً چرا اینها را مبهم گذاشتند؟ حالا بخشی از اینها علمش نیست الّا عندالله. فقط خدا میداند. بخشی از اینها هم که غیر خدا میداند دانستن آن اصلاً ضرورتی ندارد اینها جزو اهداف دین نیست، هر وقت میخواهند میآیند، هرجور بخواهند میآیند، ما چه میدانیم که بعد از آن چه میشود؟ مگر ما عالم کل هستیم؟ ما باید وظیفهمان را انجام بدهیم.
لذا امام صادق(ع) فرمودند که تمام کسانی که در عصر غیبت در برابر توحید و معاد و اخلاق و عدالت و نبوت، به وظیفهشان عمل کنند به مرگ طبیعی هم بمیرند مثل کسانی هستند که در پیش چشمان امام زمان(عج) شهید شدند. این آن چیزی است که هدف است. مذهبی بودن را ببینیم قرآن و سنت چطور تعریف کرده است. آن چیزها و شاخصههایی که خداوند در قرآن ابراز برائت از آنها کرده است، ما میبینیم که به آنها بیتفاوت هستیم. مثلاً ما میبینیم که خداوند دو گروه را در قرآن محارب نامیده است یکی کسانی که امنیت مردم را بهم میزنند میگوید اینها محارب هستند و با خدا وارد جنگ شدهاند. دسته دوم رباخوار. کسانی که با پول، پول میآورند نه با کار و خدمت جامعه پول بیاورند. خب قرآن میگوید اعلام جنگ خدا و رسولش با رباخواران، کسانی که امنیت اقتصادی و عدالت اقتصادی را به خطر میآندازند و با کسانی که امنیت اجتماعی مردم را به خطر میاندازند، یعنی حقوق مردم و امنیت مردم. خدا دوتا محارب تعریف کرده است، ما با اینها خیلی کاری نداریم و یک دشمنان دیگری تعریف میکنیم! و در روایات همینطور.
از امام(ع) میپرسند که شیعه کیست؟ میفرمایند شیعه کسی است که شش خصلت دارد: هرکس یکی از این شش خصلت را ندارد شیعه نیست – فقط یکی آن را میگویم که کمر همهمان بشکند – فرمودند از نظر ما شیعه کسی است که هرچه برای خودش میخواهد برای دیگران هم بخواهد، و هرچه برای دیگران نمیخواهد برای خودش هم نخواهد، حالا با همین تعریف - بقیهاش پیشکش – چه کسی شیعه است؟ از همان صدر اسلام در فرهنگ اسلام شروع شد، دروغ بستن به پیامبر(ص)، کم اهمیت را مهم کردن. اهمّ را بیاهمیت کردن. مثلاً امام(ع) میفرمایند که شیعه ما کسی است که دروغ نمیگوید. چقدر از ما دروغ میشنود. میفرماید که امانتدار است. امام سجاد(ع) فرمودند اگر شمشیری که با او پدرم را در کربلا کشتند به من امانت بدهند من خیانت در امانت نمیکنم. ماها چقدرمان اینطوری امانتدار هستیم؟
در «طبقات» ابنسعد، جلد 4، ص 57، از ابوهریره چند جعل حدیثی اینها کردند. یک نمونه که «ذهبی» که از بزرگان اهل سنت است نقل میکند و پیش سنیها معتبر است. میگوید معاویه از «کعب الاحبار» خیلی استفاده کرد و حمایت کرد. او را سخنگوی دینی حکومت کرد. گفت هرچه ایشان میگوید دین است! این چیزهایی که اهل بیت(ع) و دیگران میگویند دین نیست! او را فرزانه خواند! گفت ایشان فرد فرزانه و فرهیختهای است. معاویه گفت من دوتا فرد فرزانه میشناسم یکی عمروعاص، یکی ابوهریره، دوتا آدم حسابی میشناسم که مهم این دوتا هستند. و گفت «کهب الاحبار» میوههای شیرینی برای عرضه دارد و همیشه مورد علاقه بنده است، حمایت وسیع مالی از این آدم میکند و او را تشویق به داستانپردازی میکند. احادیث زیادی کهبالاحبار در فضیلت بنیامیه، در فضیلت شام که پیامبر فرمودند چقدر شام مهم است! چرا شام مهم است؟ چون مرکز امویهاست. در فضیلت شام جعل میکند، در فضیلت معاویه، علیه علی(ع) و علیه اهل بیت(ع) و شروع این مباحث هم با یک تازه مسلمانی بود که یک مسیحی یمنی بود که شام آمده بود و جزو دستگاه اینها بود که این سال 9 هجری یا 10 هجری تازه مسلمان شده و شروع میکند این مسائل را نقل میکند. حضرت علی(ع) در دوران خودشان کهبالاحبار را ممنوع کرده بودند از این که بیاید داستانپردازی کند و نقل کند، فرمودند تو اجازه نداری بیایی تو سخنگوی دین نیستی. همین آدم زمان معاویه، سخنگوی رسمی دین در حکومت شد. نمونههایی از نقل قولهای این آدم را حضرت امیر(ع) خودشان تکذیب کردند. نمونه دیگری «قرطبی» در تفسیر خود «الجامع الاحکام القرآن» میگوید یک روز علیبنابیطالب(ع) وارد مسجد شد، دید مردم جمع شدند و یک کسی هم دارد داستانپردازی میکند و همینطور دارد از این چیزهایی که اصل دین را نمیگویند و شروع به حواشی آن میکنند، که آن مرغی که حضرت ابراهیم چکار کرد قبلاً چندتا تخم گذاشته بود، قبلاً عصای او از چه جنسی بود؟ حضرت امیر(ع) فرمودند که چه شده دور این آقا جمع شدید؟ گفتند که دارد درس دین میدهد! ایشان معلم دین هستند و منبر دارند میروند، داریم از ایشان معارف یاد میگیریم. امام(ع) او را احضار کردند و گفتند بیایید ببینم چه میگوید؟ گفتند اینها را داشت میگفت! فرمودند تو اصلاً قرآن را میشناسی؟ تو اصول و فروع را میشناسی؟ تو ناسخ و منسوخ را میشناسی؟ محکم و متشابه را میشناسی؟ تو اصلاً میفهمی در این آیات در کجا نازل شده و معنای آن چیست؟ گفت نه، این چیزهایی که شما گفتید در این موارد نمیدانم ولی اطلاعات خیلی جامعی در رابطه با مسائل دینی دارم! آنجا حضرت امیر(ع) فرمودند که از مسجد بیرون برو و دیگر حق نداری به مسجد بیایی و از این حرفها بزنی. اگر بشنوم در یک مسجدی رفتی و نشستهای روی یک منبر و شروع کردی از این حرفها زدی، از این به بعد مجازات خواهی شد، تباه شدی و تباه کردی! هم خودت تباه شدی و هم مردم را تباه کردی. آن وقت حالا این که چه شد این اتفاقها افتاد من نمیخواهم توضیح بدهم.
یک بخشی از این که این اسرائیلیات و این جعل حدیث زیاد شد، اهداف سیاسی بود، یک بخشی این بود که یک قرن تأخیر و منع در تدوین حدیث بعد از پیامبر(ص) ایجاد شد بعد از یک قرن دوباره کمکم اجازه دادند و بعد از جعل حدیث و رواج اسرائیلیات زیاد شد و خود پیامبر(ص) پیشبینی میکردند این قضیه را که بعدها به نام چیزهایی جعل خواهد شد. فرمودند که همانطور که به پیامبران قبلی دروغهایی را نسبت دادند به من هم نسبت خواهند داد. عباراتی جعل خواهد شد و به من نسبت داده خواهد شد. «فما جاءکم أنّی من حدیث وافق کتابالله و هو حدیثی» هرچه که نقل کردند بر قرآن عرضه کنید اگر دیدید جایی خلاف صریح قرآن است آن عبارات را من نگفتهام. «و أما ما خالف کتاب الله فلیس فی حدیث» و اگر موافق هست، بله ما گفتیم و اگر مخالف است نه. در زمان معاویه بیشتر شد. یک نمونه آن را عرض کنم:
«ابنابیالحدید» که خودش معتزلی و اهل سنت و شارح نهجالبلاغه است، ایشان میگوید معاویه افرادی را جمع میکرد میگفت علیه علی، از پیامبر، حدیث جعل کنید! یا هر جا از زبان پیامبر، مدح علی شد عین آن روایت را در مدح دیگران هم از پیامبر نقل کنید که بگویند این بوده است یعنی اگر پیامبر راجع به علی این را گفته، خب راجع به فلان آقا هم این را گفته است!
اتفاق دیگری که افتاد این تأخیر در حدیث این که کمکم نقل به معنا زیاد شد. اینها را میگویم برای این که همین الآن هم ما گاهی اوقات خودمان در صحبتها و در جلساتمان به اسم دین، از این کارها کم و بیش میکنیم! نقل به معنا وقتی شد باب تحریف باز میشود. مگر این که حقیقتاً نقل به معنا باشد یعنی با اشراف به همه ابعاد، افراد خاصی میتوانند نقل به معنا کنند. همه حق ندارند نقل به معنا کنند، چون به اسم نقل به معنا، حرفهای خودشان را به اسم امام و پیامبر نقل میکنند! حساسیتهای خودشان، عادات خودشان، برداشتهای خودشان، فهم خودشان.
اتفاق دیگری که افتاد، اختلاف بین مسلمانها بود. یعنی وقتی که نقل قول از خدا و رسولش و از اهل بیت(ع) با حساب و کتاب نبود و هرچه به قلممان آمد نوشتیم، خب بین مسلمانها اختلاف میافتد. آن یک چیز نقل میکند و آن یکی چیز. آن وقت تعارضها، تضادها پیش میآید او میگوید طبق حرف پیامبر(ص) تو بیدینی! آن یکی هم میگوید طبق حرف پیامبر(ص) تو بیدینی! دیگر این که حدس و گمان و دینبافی رایج میشود. یکی از دلایلی که جلوی نقل درست حدیث گرفته شود، این هم جزو عوارض آن میشود! اختلاف شد، مجبور هم بودند، روایات جعلی مثل روایات صحیح زیاد شد، میرفتند به سمت رأی. این که یک عده از بزرگان اهل سنت، گفتند که به بسیاری از احادیث نمیشود اعتماد کرد، لذا ما بنشینیم با رأی و قیاس، حکمالله را تشخیص بدهیم. یک علتش این بود.
از «ابوحنیفه» نقل میکنند که ایشان میگوید من حداکثر به 20 – 30 تا از حدیث از پیامبر(ص) قطعی میدانم که از ایشان باشد که بر اساس آن بشود فتوا داد. و لذا در بسیاری از موارد به بسیاری از احادیثی که به منابع است ایشان نقل هم میکند و احترام هم میگذارد ولی میگوید من بر اساس اینها فتوا نمیدهم! خب پس این همه مسائل است. وقتی حدیث کم است این همه مسائل را چه کار باید کرد؟ طبیعاً به سمت رأی و قیاس میرود. آن وقت این اختلاف بین خود بزرگان اهل سنت پیش آمد همانطور که در شیعه هم به یک شکل دیگرش هست!
«امام شافعی» میگوید من در کتاب «ابوحنیفه» نگریستم. 130 برگ برخلاف قرآن و سنت یافتم که اظهارنظرها و نواندیشیهایی است، اجتهادهایی است که با قرآن و سنت نمیخواند. آن وقت «غزالی» که شافعی اشعری است میگوید اهل قیاس – ایشان راجع به خود ابوحنیفه میگوید – میگوید اهل قیاس، شریعت را دگرگون کردند و راه تشخیص شریعت را مشوّش و سخت و گاه ناممکن کردند. ابوحامد محمد غزالی، المنخول من تعلیقات الاصول، جلد 3، چاپ دمشق. ص 613. آن وقت نوشتن کتابهای حدیث، از نیمه اول قرن دوم هجری بین اهل سنت شروع شد، به شکلهای مختلف که حالا من راجع به آن نمیخواهم زیاد توضیح بدهم.
نکته دیگری که من میخواستم به آن توجه بدهم این است که هم در فهم دین، هم در بیان دین، این که عرض کردیم اصل و فرع داریم، متن و حاشیه داریم، اهمّ و مهم داریم، ولی چیزی که درست است این است که ما بایستی قبل از احکام دین، به اهداف دین توجه داشته باشیم. ببینید ما در فقه راجع به تک تک حکمها تحقیق و بحث میکنیم. دین، یک هدفی، و بلکه اهدافی دارد و آن هدف بعثت انبیاء است. اگر کسی – این ادعا و حرف خیلی ادعا و حرف مهمی است و مؤثر است – اگر کسی به لحاظ رسمی و ظاهری، افقه فقهاء باشد یعنی قدرت و ملکه استنباط را از تکتک روایات جزئی جزئی داشته باشد، رجال و... را هم بداند، اما به هدف و اهداف دین توجهی نداشته باشد، این فقه میداند، ملا هست، اما یک مجتهد مکتب اهل بیت نیست ولی خودش فکر میکند مجتهد است. بحث این است که قرآن کریم راجع به هدف دین چه میگوید؟ قرآن میفرماید انبیاء را برای چه فرستادیم؟ یکیاش میفرماید برای «تزکیه». «یزکّیهم». یکی را میفرماید برای تعلیم کتاب و حکمت. یکی هم میفرماید «لیقوم الناس بالقس». یک جا میفرماید «إنّا أرسلنا رسلنا» ما پیامبران را فرستادیم با کتاب و میزان و حدید. کتاب یعنی «معرفت الهی». میزان، ترازو یعنی «عدالت» حدید، آهن یعنی «قدرت» یعنی فقط موعظه نه؛ بلکه باید تلاش کرد.
دین آمده برای تزکیه نفس، تعلیم کتاب و حکمت و قسط و عدالت و اجتماعی. یک فقیه و یک منبری، یک نویسنده یا گوینده مذهبی، یک استاد درس معارف، یک معلم دینی، هرکسی در سطح خودش یا یک مرجع تقلید، تا یک طلبه مثل بنده و بعضی از آقایان. اگر توجه نداشته باشد که همه بحثهای اخلاقی دینی، همه منبرها و کتابها و بحثها، همه درسهای فقه و حدیث و تفسیر اینها، هدفش باید همینها باشد. خود آنها هدف نیست، همه وسیله برای تأمین این هدف است و لذا تو نمیتوانی یک آیه و یک روایتی را یک جوری معنا کنی که برخلاف این هدف باشد. یعنی مثلاً بیایی با یک بحث ظاهراً دقیق اصطلاحی بیایی یک جا فقدان قسط را توجیه مذهبی کنی. یک ظلمی را توجیه مذهبی کنی. این یعنی بکار گرفتن فقه یا بخشی از دین، علیه اصل دین! بکار گرفتن وسیله علیه هدف. اگر بیاییم یک جوری با احکام و یا با ارزشهای اخلاقی بازی کنیم، که به مخاطب بیاموزیم که این ارزشهای اخلاقی را که میگویند همه اینها را میشود دور زد! همه را میشود توجیه کرد. هر جور دلت بخواهد من برایت میتوانم درست کنم و شرعی کنم! این دیگر خیانت به قرآن است. تو خیلی آدم تردست و ماهر هستی، واقعاً میگردی پیدا میکنی یک بخشی از یک حدیثی، یک آیهای، تقطیعی، هرچه بخواهی میشود با آن ثابت کرد، دیگر از این بالا تر نیست که طرف حرمت نماز را از قرآن درآورد که «لاتقربوا صلاه»! حرمت نماز را هم میشود از قرآن درآورد! به شرطی که قبل و بعد آن را نباید بخوانی. گفت چرا ما باید از پیامبر اطاعت کنیم؟ خودش میگوید «أنا بشر مثلکم» به شرطی که دیگر بعد آن را نخوانی که «یُوحی إلیَّ». از خود قرآن میشود درآورد و تکذیب کرد هم معاد را، هم توحید را، هم نبوت را، هم عدالت را، هم امامت را. از خود قرآن میشود حجیّت اهل بیت(ع) را نقص کرد. اگر کسی به هدف دین توجه نداشته باشد و در جزئیات ملا شده باشد! در جزئیات ملا شدی ولی کل دین را نمیشناسی. هدف را نمیشناسی. وقتی که هدف را نشناسی، در اهمّ و مهم کردن در مقام تزاحم، در اجتهاد یا اجتهاد نمیکنی، یا اجتهاد میکنی علیه اصل هدف دین.
امام(ره) میگفت آخوند درباری، آخوند حکومتی، کسانی که فتوا در خدمت مردم میدهند همین است! هم در شیعه داشتیم هم در اهل سنت داریم. در اهل سنت در همین وهابیها، یک آخوندی وهابیها دارند که خیلی کمدین است، فتواهایش کمدی است. زمانی که حزبالله با اسرائیل میجنگید، فتوا داد اینهایی که در لبنان کشته میشوند این حزبالله و نیروهای سیدحسن اینها شهید نیستند برای این که اینها رافضیاند! بعد این آنفولانزای خوکی که چند وقت پیشها آمده بود، گفت هر کس که با آنفولانزای خوکی بمیرد شهید است! واقعاً این را گفت. حالا وقتی یک کسی تقوا ندارد یا دین را نمیشناسد اصلاً خدا این را عمداً خر میکند! میدانید یکی از هنرهای خداوند این است که به دست خودش زمینش میزند! مگر ما نمیگوییم یا هادی یا مذلّ. «مذلّ» نه به این معنا که خداوند ظالمانه کسی را گمراه کند، هدایت میکند وقتی میبیند اهل آن نیستی و میخواهی بروی و تصمیم خود را گرفتی یک پسکلهای میزند و میگوید بفرما زودتر بفرما! این میشود «مذلّ» و الا خداوند کسی را به زور گمراه نمیکند.
اگر ما احکام دین را در رابطه با اهداف و هدف دین بتوانیم بفهمیم آن وقت هرچیزی را به اسم فقه، به اسم اخلاق، به اسم عقاید به مردم تحویل نمیدهیم، خودمان هم هر چیزی را اینطوری برداشت نمیکنیم. اهداف و ملاکهایی که مورد نظر شارع است، احکام، تابع این اهداف و ملاکات هستند. البته من نمیخواهم بگویم که ما همه ملاکات احکام را میتوانیم بدانیم؛ یعنی ما علت همه احکام را ممکن است نتوانیم بدانیم اما بسیاری از اینها یا به نصّ یا به عقل، بسیاری از اینها، بخصوص در مسائل غیر عبادی، در مسائل اجتماعی، مدیریتی، تربیتی، اقتصادی، قابل فهم است. نمیخواهیم انحصار ایجاد کنیم. مثلاً ملاک این که چرا زنا حرام است؟ خب ملاکات متعددی دارد ولی قطعاً یکیاش این است که کیان خانواده باید حفظ شود. انساب و اصل و نسب باید معلوم باشد، مسئولیتهای حقوقی و اخلاقی در این باب باید رعایت شود. مثلاً این که خرید و فروش خون، یا فضولات، جزء مکاسب محرمه بوده است. خب الآن هم بگویید هست یا نیست؟ باید بگوییم ملاک داشته، ملاک آن این است که آن موقع اینها فایده و منفعت عقلایی نداشتند، خرید و فروش مثل اکل بمال باطل بوده، امروز یک وجه و مصرف عقلایی پیدا کردهاند چون ملاک تغییر کرد، اینجا حکم تغییر میکند. یا مثلاً در باب حرمت شراب که حفظ عقل است و سلامت روانی انسان است و اگر با حفظ جان انسان و حیات آن تزاحم پیدا کرد، کدام مقدم میشود و کدام مؤخر میشود.
هشتگهای موضوعی